“فرسودگی شغلی” ، “مشاغل سخت”، “سیاستگذاری”، “رفاه اجتماعی”، “گرایش”….
حتما افرادی که در حرفه های توانبخشی به ویژه مددکاری اجتماعی درحال تحصیل و اشتغال هستند، با کلیدواژه های فوق آشنایی زیادی دارند. کلیدواژه هایی که شاید بیشتر از آن که کلید باشند، قفل هایی هستند بر درهایی به ظاهر بسته تا ابد! کلیدهایی که شاید به گمان عده ای مناسب بازکردن درهایی در میان ابرها باشند. اما آیا واقعاً این رشته تحصیلی از روز اول درکنار این کلیدواژه ها، اینقدر بعید و آرمانی می نموده است؟ پاسخ به این سوال شاید نزد کسی نباشد جز ستاره فرمانفرماییان! اولین کسی که با تحمل تمامی مصائب و دشواری ها، توانست حرفه مددکاری اجتماعی را (که در کتاب “دختری از ایران” به خوبی این مصائب را به تصویر کشانده است) در ایران راه اندازی نموده و به تربیت اولین مددکاران پرداخت. از زمان این کار او تا کنون، بیش از پنجاه سال می گذرد اما چه می شود که این کلیدها، در زمان انسانی که چندین دهه پیش از ما زندگی می کرده و از بسیاری کمبودها بیشتر از ما رنج می برده است، امری بعید و دور از دسترس نبوده و می توانسته بازگشاینده بسیاری از درها باشد؟ چگونه می شود که بعد از گذشت این همه سال، حال شاهد تفاوتی ۶۰ساله با جهان در این رشته باشیم؟ آیا این فاصله صرفاً به خاطر نوپاتر بودن حرفه مددکاری اجتماعی در ایران نسبت به بسیاری از کشورهای دیگر است؟ خانم فرمانفرماییان در بخش هایی از کتاب خود بیان می کند:
” ما منتظر می مانیم تا کسی برای کمک کردن پیدا شود .به یاد مشدی می افتادم که زیاد کار می کرد و به خاطر شازده و مادرم هر چه در توان داشت انجام می داد ولی هیچ گاه به فکر او و همکارانش نرسید تا تشکیلاتی برای خود درست کنند و با کمک یکدیگر به مشکلاتشان سروسامان بدهند.
با خود فکر می کردم اگر قدرت ابراز صریح مشکلات و نظرات خود را داشته باشیم موفق می شویم.”
ما مددکاران هم مثل مشدی زحمت می کشیم اما چقدر در این زحمت هایی که می کشیم حقی برایمان در نظر گرفته می شود؟ و چقدر خودمان می خواهیم که این حق در نظر گرفته شود؟ آیا ما قرار است در راه رضای خدا کار کنیم؟ اگر این است که بنده همینجا با صراحت می گویم همه شغل ها در راه رضای خداوند هستند چرا که گفتند اول حق الناس است که حق خدا را می دهد و او را خشنود می کند. اما آیا جوانی که هنگام انتخاب رشته، این حرفه را درنظر می گیرد صرفاً به خاطر رضای خداست؟ یا درکنار آن بازار کار را هم می بیند؟ که متاسفانه “خوب” هم می بیند. یعنی او با در نظر گرفتن نیازهای جامعه و تعداد اندک فارغ التحصیلان این رشته با خودش می گود حتما “نیاز” جامعه، او را به خود جذب خواهد کرد اما سوال اینجاست که آیا متناسب با چشم انداز کسانی که وارد این رشته می شوند، این جذب صورت گرفته است؟
در حالیکه خبرگزاری فارس به نقل از رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران (حسن موسوی چلک) عنوان می کند: در حال حاضر تنها ۸ هزار مددکار اجتماعی در کشور فعال هستند و باید با برنامهریزی صحیح بتوانیم این آمار را به ۴۰ هزار مددکار اجتماعی در دستگاهها برسانیم. شاهد کمبود بیش از ۳۰ هزار نیروی مددکار اجتماعی در سازمانها هستیم. البته باید واقعاً نیروی مددکار به جامعه برسانیم که در این راستا نیز کمبودهایی داریم. نظیر کمبود استادهای خبره و با تجربه، کمبود منابع مورد نیاز به روز شده در فیلدهای تخصصی و هم چنین دانشگاه هایی که بتوانند نیروی حرفه ای تربیت کنند.
به راستی حقیقت نهفته در این ماجرا کجاست که جای خالی مددکاران در پست های سازمانی- رفاهی روز به روز بیشتر احساس شده اما تعداد آن ها روز به روز متناسب با نیاز افزوده نمی شود و گاهی حتی افراد با رشته های غیرمرتبط، جایگاه آن ها را اشغال می کنند؟
مشکل این است که دستگاههای استخدام کننده شناخت کافی از این رشته را ندارند و شاهد احراز پستهای سازمانی مددکاران به وسیله رشتههای مشاوره، روانشناسی و دیگر رشتههای علوم انسانی هستیم که بنظر می رسد باید دستگاههای تصمیمگیرنده در انتشار آگهیهای استخدامی به این موضوع توجه کنند.
اما مسئولیت ارائه این توجه را چه کس یا کسانی برعهده دارند؟
آیا تقسیم وظایفی در حوزه فعالیت های مددکاران اجتماعی در ایران وجود دارد؟ یعنی آیا از اول تکلیف یک مددکار اجتماعی با کارش مشخص است؟ او می داند که قرار است مددکار یک کودک باشد؟ مددکار یک خانواده باشد؟ یا با یک معتاد کار کند؟ این وظایف را، این کلاف سردرگم را آیا از ابتدا برای او شکافته ایم؟در حالیکه در دنیا امروزه شاهد گرایش های مختلف مددکاری در حوزه های انسانی و حیوانی هستیم، تفکیک های اندکی در گرایش های مددکاری اجتماعی در ایران وجود داشته و یا اینکه اصلا وجود ندارد.
و در میان این مشکلات، هیچ مرجعی برای بازتاب فرسودگی های مددکار اجتماعی در ایران وجود ندارد. در اینجا اشاره به مراجع قانونی نیست. بلکه جای خالی “سرپرستی” در حرفه مددکاری اجتماعی آنگونه که درحال حاضر در سایر کشورهای جهان به آن پرداخته می شود مدنظر است تا یک مددکار بتواند فرسودگی ها و سوال ها ومسائل خود را با آسایش بیشتری مرتفع کند. آن هم در جایگاه کنونی و این سوال که آیا در ایران، مددکار اجتماعی را بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، مورد ارزیابی های متناسب با حرفه قرار می دهیم؟
و بعد از رسیدگی به مسئله مرجع علمی-حمایتی؛ به جای خالی مرجع حقوقی و جایگاه قانونی مددکاران اجتماعی در ایران می رسیم که اگر یک مددکار در یکی از بازدیدهایش مورد خشونت و یا هر حادثه دیگری قرار بگیرد، چه کسی مسئول این حادثه خواهد بود؟ آیا به میزان و تناسب فیلدهای پرخطر، پروتکل های اقدام نیز توسط مسئولین و مراجع ذی ربط تهیه و تصویب شده است؟ البته یکی از اقدامات در این راستا ارائه طرح سازمان نظام مددکاری اجتماعی ایران در مجلس شورای اسلامی است که طرح آن قبلا توسط انجمن مددکاران اجتماعی ارائه شد و در سال ۱۳۹۰ به تصویب مجلس نرسید.
چندی پیش در امریکا رشته مددکاری اجتماعی با گرایش دامپزشکی تأسیس شد که به تعامل انسان و حیوانات خانگی می پردازدو این در حالیست که در ایران هنوز گرایش های عمده ی انسانی مددکاری اجتماعی، به طور کامل تعریف و تدریس نمی شوند. که البته ممکن است این ایراد وارد شود که این مقایسه، مقایسه درستی نباشد. اما کافیست درنظر داشته باشیم فارغ از جغرافیا، هر جامعه ای متناسب با نیازهای خاص خودش قدم بر می دارد و در ایران نیز گرایش ها و مشخص کردن حوزه های تخصصی به صورت حرفه ای و مجزا، نیاز عمده ای به حساب میاید.
در نهایت می توان گفت با توجه به علاقه بسیاری از مددکاران اجتماعی در فیلدهای حرفه ای خود به این حرفه مقدس و کارگشا و موردنیاز و تمام کم کاری ها در تمام زمینه های یاد شده،آیا نهایتا چیزی جز این است که یک مددکار اجتماعی مدام در دلش احساس تکلیف کند و در واقعیت به سختی بتواند به آن تکلیف عمل کند؟ و این امر آیا به خستگی و به اصطلاح فرسودگی شغلی او دامن نخواهد زد؟ و این دامن زدن آیا از توان او برای کمک به جامعه هدفش (که بسیاری از اقشار نیازمند و مورد حمایت جامعه بصورت های مستقیم و غیرمستقیم هستند) نخواهد کاست؟
نویسنده: صابره صادقی؛ مددکار اجتماعی
از سری یادداشتها و مقالات کارزار رسانه ای مددکاران اجتماعی ایران به مناسبت ماه جهانی مددکاری اجتماعی سال ۲۰۱۵